کم نیستند کسانی که در احصاء میراث مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی به سروقت سازندگی، پایان بخشیدن به جنگ تحمیلی، تلاش در از قوه به فعل درآوردن امیال و آرزوهای میرزا تقیخان امیرکبیر و شاید بالاتر از همه، به سروقت انقلاب و تأسیس نظام جمهوری اسلامی ایران بروند. اینها قطعاً جزء میراث ماندگار وی هستند. درعینحال او تلاشهای بزرگ و مهم دیگری هم داشت که چندان به بار ننشستند. یکی از بزرگترین ناکامیهای وی تلاشش در اصلاح بنیادی اقتصاد ایران بود. او بهدرستی تشخیص داده بود که کلید رشد و توسعه، پیشرفت و سازندگی کشور درگرو کنار گزاردن اقتصاد ناکارآمد دولتی ایران است؛ و از همان ابتدا ریاستجمهوریاش مصمم بود تا الگوی اقتصاد آزاد آدام اسمیت را جایگزین اقتصاد دولتی رانتی- نفتی کشور نماید. تصورش آن بود که با پایان یافتن جنگ با عراق، ثبات و آرامش سیاسی و اجتماعی که جایگزین تنشها، درگیریها و منازعات سالهای نخست انقلاب شده بود و بالاخره یکدستی که کموبیش در مدیریت کلان سیاسی کشور از اواخر دهه۶۰ به وجود آمده بود، راه برای اصلاحات بزرگ اقتصادی در ایران هموار شده. این احساس وی که همهچیز برای رفتن به سمت سازندگی و اصلاح ساختاری اقتصاد دولتی کشور و تبدیل آن به اقتصاد آزاد آماده است را میتوان دربیان آن گزاره معروفش بهنگام معرفی کابینهاش در تیرماه سال ۶۸ سراغ گرفت که گفت: «وزرای من تکنوکرات هستند و مسئولیت سیاسی کابینه بر عهده خود ایشان است».
علیرغم آرزو و عزم جدی که مرحوم هاشمی رفسنجانی برای رفورم بزرگ اقتصادی ایران در سر داشت، اقتصاد ما همچنان دولتی و وابسته به نفت باقی ماند. با این تفاوت که امروزه بعد از گذشت قریب به دو دهه بعد از پایان ریاست جمهوری وی، فساد را هم میبایستی به ناکارآمدی اقتصاد دولتی ایران بیفزاییم. او قریب به سه دهه پیش با تمام وجود باور داشت که مسیر پیشرفت در ایران درگرو رفتن به سمت اقتصاد باز و آزاد است. درستی دیدگاه وی را امروزه موفقیت یک دوجین کشورهای دیگر که همچون ایران به دنبال جهش اقتصادی بودند به نمایش گذاردهاند. اقتصادیهای موفق هند، مالزی، اندونزی، مکزیک، برزیل، آرژانتین، ترکیه، چین (مناطق ویژه) و بسیاری از کشورهای دیگر، درستی مسیری که آقای هاشمی رفسنجانی در پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی به دنبال آن بود را به نمایش گذاردهاند. میتوان پرسید که امروز وضعیت اقتصادی کشور در کجا قرار دارد و اگر قریب به سی سال پیش به مسیر اقتصادی که او میخواست رفته بودیم، امروز ایران چه وضعیتی پیدا کرده بود؟ جالب است بااینکه مخالفین اقتصاد آزاد جلوی رفورم اقتصادی وی را گرفتند و ایشان مجبور شد نصفهنیمه آن را رها کند و با در نظر گرفتن این مطلب که از دوم خرداد ۷۶ ، هاشمی رفسنجانی عملاً دیگر هیچ مسئولیت اجرایی در مدیریت کشور نداشته، معذالک بعد از گذشت نزدیک به بیست سال از زمانی که ایشان مسئولیت اجرایی میداشت، تندروها همچنان او و برنامه توسعه اقتصادیاش را مسئول نابسامانیهای اقتصادی کشور میدانند. این هم حکایتی است که کسانی که در طی ۲۰ سال گذشته همه قدرت و امکانات اجرایی دستشان بوده وقتی در برابر این پرسش که چرا وضع اقتصادی کشور اینگونه است قرار میگیرند، بلافاصله پای آقای هاشمی رفسنجانی را به میان میکشند و همه تقصیرها را بر گردن ایشان میاندازند. کانه او در ۲۰ سال گذشته همهکاره مملکت بوده و آنها هیچکاره بوده و هیچ نقش و مسئولیتی نداشتهاند.
میراث ارزشمند هاشمی رفسنجانی نه در اقتصاد و سازندگی که اتفاقاً در حوزه سیاسی و اجتماعی است. او عمیقاً باور داشت که تندروی و رادیکالیسم انقلابی همچون موریانه درخت تنومند نظام را از درون جویده و آن را پوک و سست میکند. چندانکه اگر در معرض تندبادی قرار بگیرد معلوم نیست که چقدر بتواند مقاومت نماید. او تندروی را تهدیدی بهمراتب جدیتر از خشکسالی، کمآبی، آلودگی محیطزیست، فرسایش خاک، دشمنان خارجی و سایر خطرات اینچنینی برای بقاء نظام میپنداشت. همه آن تهدیدات و خطرات دیگر را آقای هاشمی رفسنجانی باور داشت که به کمک علم و دانش، برنامهریزیهای صحیح و اصولی و تخصیص اعتبار میتوان در بلندمدت چاره نمود. دشمنان خارجی را هم به مدد خردورزی اگر نتوان تبدیل به دوست نمود، دستکم میتوان به مخالفِ غیر معاند تبدیل ساخت؛ اما همه اینها مستلزم حاکمیت اعتدال و میانهروی است.
اینکه او از کی به اعتدال و میانهروی تمایل پیدا کرده و متوجه میشود که تندروی چه بلایی میتواند آرام، آرام بر سر نظام آورد، خیلی مهم نیست. خودش معتقد بود که او همواره از تندروی فاصله داشته و به میانهروی نزدیکتر بوده. رگههایی از این ادعا را البته میتوان در عملکرد وی در مقاطع مختلف زندگی سیاسیاش مشاهده نمود. در جریان مبارزات قبل از انقلاب او مواضعی معتدل داشت. کم اتفاق نیفتاده بود که چه درون زندان و چه بیرون از آن، موضعگیریهای ایشان با انتقاد و اعتراض مبارزین تندروتر مواجه شده بودند. در جریان بحران عمیقی که نیروهای اسلامگرا بعد از اعلام مواضع رهبری سازمان مجاهدین مبنی بر مارکسیست شدنشان در تابستان۱۳۵۴ با آن مواجه میشوند، نقش مرحوم هاشمی رفسنجانی درون زندان و در کنار مرحوم آیتالله طالقانی و منتظری در کاهش لطمات آن بحران سرنوشتساز بود. برقراری ارتباط با آمریکاییها در دوران جنگ که به نام «جریان مک فارلین» معروف گردید نشان دیگری از میانهروی او بود. اگر آن ماجرا توسط برخی تندروها در لبنان و ایران «لو» نرفته بود، ایبسا آقای هاشمی تا رفع کامل تنشزدایی با آمریکا و حتی برقراری روابط مجدد دیپلماتیک با واشنگتن هم پیش میرفت. تلاش در مجاب کردن مرحوم امام خمینی که پیروزی در جنگ با عراق برای ایران متصور نیست و درنتیجه راضی شدن مشارالیه در پذیرش قطعنامه۵۹۸ و پایان دادن به جنگ حجت دیگری بر میانهروی ایشان است. کم نبودند کسانی که همچنان خواهان ادامه جنگ میبودند و تا به امروز هم ایشان را بهواسطه پایان بخشیدن به جنگ «نبخشیدهاند».
سیاست خارجی حوزه دیگری بود که میانهروی وی را نشان میدهد. او بعد از جنگ تلاش نمود تا تنشزدایی را جایگزین سیاست خارجی رادیکال و انقلابی دوران امام و جنگ بنماید؛ اما در آنجا هم ناکام ماند. تنشزدایی با آمریکا که یکسره مورد مخالفت قرار گرفت و ماجرای رستوران میکونوس کشور آلمان که در طی آن رهبران کرد به هنگام مذاکره با مقامات ایرانی ترور شدند، تنشزدایی با اروپا را هم عملاً ناکام ساخت؛ اما در خصوص بهبود روابط با همسایگانمان در خلیجفارس بالأخص عربستان سعودی ایشان توانست گامهای بلندی بردارد. ترکیب کابینهاش حجت دیگری بر تمایل وی به اعتدال میتواند باشد. خاتمی وزیر ارشادش بود و ولایتی وزیر خارجهاش. هم عبدالله نوری در دولتش بود هم مصطفی میرسلیم؛ هم مصطفی معین و هم سید محمد غرضی. هم حسین کمالی چپ و هم علیمحمد بشارتی راست. او بیش از خط و مرام وزرایش به کارآمدیشان نظرش داشت.
بسیاری از منتقدین مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی، با اشاره به شماری از سیاستها، تصمیمات و موضعگیریهای ایشان بعد از انقلاب، مدعای «اعتدال و میانهروی» را در مورد ایشان درست نمیدانند. رفتار مشارالیه در دهه نخست بعد از انقلاب ازجمله اعدامها، مصادرهها و مجموعه برخوردی که بعد از پیروزی انقلاب با وابستگان رژیم سابق (و بعدها هم با مخالفین و منتقدین خودی) صورت گرفت را خیلی با اعتدال و میانهروی همسو و همجهت نمیبینند. بعلاوه برخی رویدادها در دوران ریاستجمهوریشان را هم ایضاً با ادعای اعتدال و میانهروی بههیچروی قابلجمع نمیدانند. رفتار ایشان با برخی از ملی- مذهبیها در ابتدای ریاستجمهوریشان، جریان ترور رهبران حزب دمکرات کردستان ایران در رستوران میکونوس آلمان، طرح کشتار دستهجمعی اعضاء «کانون نویسندگان» ایران در جریان سفرشان به ارمنستان در سال ۱۳۷۵ و مهمتر از همه، قتلهای زنجیرهای که اکثر آنها در دوران ریاست جمهوری ایشان اتفاق افتادند، باعث میشوند تا تصور مرحوم هاشمی رفسنجانی در هیبت یک شخصیت سیاسی معتدل و میانهرو خیلی دشوار شود. بگذریم که ایشان دستکم در تمامی دهه۶۰ و دوران ریاستجمهوریشان.هرگز بهعنوان چهره و شخصیتی که بر روی آزادیهای مدنی، حقوق بشر، حاکمیت قانون، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، استقلال قوه قضاییه، انتخابات آزاد و این دست مفاهیم اصرار بورزند شناخته نمیشدند.
بدون تردید بخشی از این انتقادات به مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی وارد هستند. فیالواقع اگر دو دهه آخر زندگی ایشان بالأخص از مقطع سال ۸۸ تا پایان حیاتشان را مستثنا نماییم، در مابقی آن نمیتوانیم ایشان را مدافع دموکراسی و آزادیخواهی بدانیم. درعینحال یکسری واقعیتها راهم نمیتوان پیرامون ایران بعد از انقلاب در نظر نگرفت. اینکه آقای هاشمی نسبت به محاکمات بعد از انقلاب اعتراضی نکردند سخن کاملاً درستی است. درعینحال میتوان این سؤال را هم پرسید که بهاستثناء مرحوم مهندس مهدی بازرگان، آیا هیچ شخصیت دیگری هم اعتراض و یا حتی انتقاد به آن محاکمات و اعدامها نمود؟ آیا هیچیک از چهرهها و شخصیتهایی که ما امروزه(و بهحق) آنها را مدافع دموکراسی در ایران میدانیم، در دهه۶۰ و سالهای نخست انقلاب کوچکترین مخالفتی و اعتراضی به نحوه دادرسی و محاکمات دادگاههای انقلاب و احکام صادره از سوی آنها نمودند؟ بگذریم که همهمان هم از آن دادگاهها بهعنوان «یک ضرورت و حرکتی انقلابی» دفاع هم میکردیم. در هر جامعهای دانشجویان جزء اقشار و لایههای پیشرو و آزادیخواه هستند. در ایران هم اینگونه بوده است و جنبش دانشجویی جلودار مبارزه علیه رژیم شاه بود. بعد از انقلاب وقتی در واکنش به انتقادات مهندس بازرگان، مرحوم آقای خلخالی که به حکم مرحوم امام خمینی حاکم شرع شده بودند و بسیاری از احکام اعدامها توسط ایشان صادر شده بود به حالت قهر اعلام میکنند که دیگر «انجاموظیفه نخواهند نمود»، دانشجویان در اعتراض به مهندس بازرگان و در حمایت از آقای خلخالی دست به یک راهپیمایی اعتراضی زدند. در اعلامیهشان نوشتند که «آقای خلخالی میبایستی هر چه سریعتر به دادگاههای انقلاب بازگردند و محاکمات طاغوتیها و وابستگان رژیم منحوس پهلوی را ادامه دهند». در پایان قطعنامه راهپیماییشان اعلام کرده بودند که «اگر آقای خلخالی بازنگردند و محاکمات عوامل رژیم از سر گرفته نشود، آنها(یعنی دانشجویان) عوامل رژیم سابق را خود محاکمه انقلابی در خیابانها نموده و آنان را از درختان چنار کنار خیابان پهلوی سابق آویزان خواهند نمود». این حکایت پیشروترین و آزادیخواهترین قشر اجتماعی ایران بعد از انقلاب بود. آیا آن وقت خیلی میتوان از آقای هاشمی رفسنجانی انتظار داشت که در آن فضای انقلابی و رادیکال عَلم دموکراسیخواهی را برافراشته و دم از آزادی بیان، حاکمیت قانون، احترام به حقوقبشر زده و مبلغ اعتدال و میانهروی شود؟ این واقعیت را هیچوقت فراموش نکنیم که آن ۹۸٫۵درصدی که به جمهوری اسلامی بعد از انقلاب با طیب خاطر و درنهایت اعتقاد رأی داده بودند، با تمام وجود، هم از دادگاههای انقلاب حمایت میکردند و هم از «اعدامهای انقلابی» آقای خلخالی.
اما در خصوص قتلهای زنجیرهای و... در اینجا دو پرسش اصولی اما جداگانه مطرح میشوند. نخست آنکه آیا مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی مباشرت و اساساً علم و اطلاعی از آن قتلها و سایر اقدامات غیرقانونی داشتند یا نه؟ پرسش دوم آن است که بالاخره ایشان رییسجمهور بودند و در قبال آن حوادث و رویدادها مسئولیت مدنی میداشتند. ولو آنکه آن اتفاقات بدون علم و آگاهی ایشان اتفاق افتاده بودند. بررسیهایی که در دولت آقای خاتمی صورت گرفتند مبین آن بودند که آن قتلها توسط عدهای از عناصر تندرو و «خودسر» صورت گرفته بوده بدون علم و آگاهی مقامات رسمی کشور؛ اما در خصوص فقره دوم، مسئولیت مدنی آقای هاشمی رفسنجانی بهعنوان رییس قوه مجریه یقیناً انتظارات زیادی از ایشان میرفت که برآورده نشدند. ضمن پذیرش مسئولیتهای آقای هاشمی، باز میتوان همان پرسش سالهای نخست انقلاب را مطرح نمود. آیا مجلس مسئولیتی در قبال رسیدگی به آن اقدامات و خشونتها نمیداشت؟ آیا دادستان کل کشور بهعنوان مدعیالعموم در قبال آن قتلها یا اقدام به «شروع قتل» اعضاء کانون نویسندگان نمیداشت؟ ایضاً مطبوعات، صداوسیما و سایر رسانهها؟ مراد ما در اینجا بههیچروی تبرئه مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی نیست. همانطور که گفتیم دفاع از خواستههای دموکراتیک و ایستادگی بر روی حقوق شهروندی در بخش عمدهای از حیات سیاسی ایشان بعد از انقلاب بههیچروی جزء اولویتهایشان نبودند. درعینحال میبایستی ایشان را از این بابت در کلیت جامعه ایران بعد از انقلاب و در کنار چهرهها و شخصیتهای دیگر نظام دید.
از آن ملاحظه کلی که بگذریم، میانهروی آقای هاشمی هرقدر که جلوتر میآمدیم زاویه بیشتری با تندروی و رادیکالیسم جریانات انقلابی پیدا میکرد. اختلافات آن مرحوم با جریان نیرومندی که ما امروزه آنها را به نام اصولگرایان میشناسیم آشکارا از همان نخستین دوران ریاستجمهوریشان رو به ظاهر شدن بود. علیرغم آنکه آقای هاشمی بنا بر مصلحتها و مقتضیاتی حاضر به ایستادگی بر روی آرمانهایش در برابر تندروها نبود و منظما سنگر به سنگر از مواضعش در برابر آنها عقبنشینی میکرد اما نارضایتی آنان از ایشان در انتهای دوران دوم ریاستجمهوریاش دیگر اظهر من الشمس شده و هیچ جوری قابلجمع و جور کردن نمیبود. دوم خرداد۷۶ را میبایستی جدایی رسمی وی با جناح راست که در برههای به نام محافظهکاران و امروزه هم به نام اصولگرایان شناخته میشوند دانست. پیروزی آقای خاتمی و به روی کار آمدن اصلاحطلبان، اختلافات میان آقای هاشمی رفسنجانی با اصولگرایان را عمیقتر نمود. شکافی که میان وی با محافظهکاران در دوران ریاستجمهوریاش پیدا شده بود در دوران اصلاحات بدل به جدایی کامل شد. در پایان دوره ۸ساله اصلاحطلبان، همه پلهای میان آقای هاشمی و محافظهکاران یا فروریخته یا در حال ریزش بودند. انتخابات تیر۸۴ عملاً مرحوم هاشمی رفسنجانی را از هیبت یک همپیمان سابق برای اصولگرایان به یک مخالف جدید بدل نمود؛ و سرانجام حوادث بعد از انتخابات۸۸ و عدم همراهی او با اصولگرایان در ایستادن در مقابل منتقدین و ناراضیان، روابط میان او و همپیمانان سابق را تیرهتر هم نمود و ایشان را در جایگاه «معارض» اگر نگفته باشم، «معاند» در نزد آنها قرارداد.
شاید سخنی به اغراق نرفته باشد اگر هفت سال پایانی عمر وی را یعنی از ۲۲خرداد۸۸ به اینسو را تلخترین و سنگینترین دوران حیات سیاسی وی بدانیم. تهمت، توهین، افترا، دشنام و بیحرمتی نبود که اصولگرایان تندرو در آن ۷سال نثار وی ننمودند؛ اما او همچنان استوار ایستادگی نمود. گویی آن توهینها و بیحرمتیها نثار فرد دیگری میشدند. علیرغم همه فشارها اما حاضر نشد دست از ایستادگی بر روی اعتدال و میانهروی و نزدیکی با اصلاحطلبان بردارد. علیرغم همه دشواریها، سختیها و فشارها حاضر نشد حتی کوچکترین گامی به سمت همراهی با تندروها بردارد. رد صلاحیتش توسط شورای نگهبان در جریان انتخابات ۲۴خرداد۹۲ عمق بغض و کینه اصولگرایان از آن مرحوم را به نمایش گذارد. جالب است که او بازهم خویشتنداری نشان داد و در عوض از مردم خواست تا به آقای روحانی رأی بدهند. رأی سنگینی که در انتخابات خبرگان در اسفند۹۴ به دست آورد و نفر اول تهران شد حکایت از آن میکرد که او سرانجام موفق به جلب اعتماد عمومی شده. موفقیت در صندوق رأی و تشییعجنازه باشکوهی که مردم برای وی گرفتند، حضور صدها هزار متولدین بعد از انقلاب، گواه آشکاری بود بر اینکه در پیکار نابرابری که بر سر اعتدال و میانهروی با تندروی و رادیکالیسم انقلابی میان او و تندروها در دهههای پایانی حیات سیاسیاش به راه میافتاد، هاشمی رفسنجانی موفق میشود با دستخالی تندروها را شکست دهد. او موفق میشود تا اعتدال و میانهروی را سرانجام در قالب یک گفتمان نیرومند و پایدار در ایران اسلامی به پا دارد. اگرچه رنج و زجر بسیاری در سالهای پایانی حیاتش کشید، اما خیل عظیم جوانان دهه شصتی و هفتادی در تشییعجنازهاش نشان داد که آن زجرها خیلی هم بیحاصل نبودهاند و او موفق میشود تا سرانجام اعتدال و میانهروی را در ایران اسلامی نهادینه نماید.